یادداشت 22 مامانی
نازنینم دو روزی بود که خونه بابابزرگ بودیم ... وای چقدر سخته خونه بدون صاحبخونه ...همش دل آدم میگیره ... خدا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر بچه هاش کم نکنه ...الهی آمین دلیلشو نمیگم برات .. نمیخوام ناراحت بشی عزیزم دیروز که با بابایی میومدیم خونه ... کلی ماهی گلی دیدم و دلم خواست ..... پارسال که بابایی جونت نذاشت ماهی بگیرم !!( میدونیکه تو سنت ایرانیها ماهی گلی نوروز وجود نداره .. بابا جون شمام که ایرانی با غیرت !!! ) امسالم هر چی بهش اصرار کردم و هی غش و ضعف کردم میگفت نه !! تا اینکه رفتم سراغ حس پدرانش !!! گفتم نینی گولومون دلش ماهی گلی میخواد ... هههههههه ... گفت ب...
نویسنده :
نانا
0:41